۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

یه عالمه شعر و متن عاشقانه بسیار زیبا برای اونا که عاشقن

یه عالمه شعر و متن عاشقانه بسیار زیبا برای اونا که عاشقن

برایم مهم نیست دوباره برگشته ای و هر جور هست میخواهی همان باشم که بودم ولی نمیتوانم دیگر دوستت داشته باشم.و تمام وجودم سرشار از تنفر است .

از تو متنفرم حتی اگر اندازه تمام ستاره های آسمان هم دوستم داشته باشی

برایت آرزوی مرگ نمیکنم چون باید بمانی و خوشبختی من و بد بختی خود را ببینی .

منتظر ان روز هستم.

مانند روزی که رفتی و گفتی دیگر باز نمی گردی.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


کاش می دیدم چیست آنچه از کلام تو تا عمق وجودم جاریست! صدای قلب تو را ،پشت آن حصار بلند همیشه می شنوم من در آن لحظه که صدای موسیقی احساس تو را می شنوم برگ خشکیده ی ایمان را در پنجه باد رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز! نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر می بینم..... کاش می گفتی چیست آنچه از کلام تو ، تا عمق وجودم جاریست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جای من خالیست جای من در عشق جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار جای من در شوق تابستانی ان چشم جای من در زندگی خالیست جای من در طعم لبخندی كه از دریا سخن می گفت جای من در گرمی دستی كه با خورسید نسبت داشت جای من در نمره های بیست جای من خالیست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


با تو هستم
تویی که رویت را از من بر میگردانی
به چشمانم نگاه کن
اشکهایم هنوز خشک نشده اند
از چه میترسی ,من گناهت را بخشیده ام
هنوز آنقدر عاشقت هستم که هیچ کینه ای از تو به دل ندارم
تو را به خدا سپرده ام ,نه نگران نباش نفرینت نمی کنم
برایت دعا ی خیر میکنم
دعا میکنم که خدا هم ترا ببخشد وتنهایت نگذارد
دوست ندارم تو هم مثل من طعم تلخ تنهایی را حس کنی
دوست ندارم تو هم مثل من شکستن قلبت را تجربه کنی
پس هرگز نفرینت نخواهم کرد وترا به خدا خواهم سپرد
تا در پناه او به زندگیت ادامه دهی .در کنار هر کس وهر چیز که دوستش داری
به چشمانم نگاه کن , آنها را به خاطر بسپار
آنها همیشه نگران تو هستند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنها تر از من می روی

آرزو دارم تو هم عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را....

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

غروب

یک اتفاق سرخ به اندازه ی غروب

داغ از تنور سینه ی تب کرده ی جنوب

تاراج یک مترسک و هربار یک کلاغ

از من نمانده هیچ به جز تکه های چوب

زیباترین گناه من اینجا جهنم است

من متهم به عشق تو، یک اتهام خوب

از دور دست حادثه، ماری مرا گزید

زهری که بی تو در تن من میکند رسوب

من روبروت هستم، از پشت سر بزن

روی صلیب ساعت خود قلب من بکوب

با تیک تاک قلب تو من کوک میشوم

حالا که رفته است، همه، لحظه های خوب

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


رفتی دوباره همچو تو ای یار هرگزم . . .

شور و دل و دماغ به اصرار هرگزم . . .
بر هر که می رسم ز تو می پرسم و هنوز
حتی نبوده یک نفر انگار هرگزم . . .
حسی شبیه خستگی از انتظار و باز
چشمان من به راه و دیدار هرگزم . . .
وقتی تو بار خود به سفر بستی ای عزیز
گفتم که "عشق نیست به اجبار" هرگزم . . .
بعد از تو من هنوز اسیرم و چاره ای
گر بوده ، من هنوز. . . و هر بار. . . هرگزم . . .
آن روزهای ناب گذشته ولی چه زود !
من ، خاطرات ، حسرت و تکرار هرگزم . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


ی نگاه مهر تو آینهء فردای من

رنگ چشمانت عسل ریز است ای دریای من

مثل گلهای سحر مثل کبوترهای عشق

غرق شادی می شود با یاد تو رویای من

نو بهار زندگی یک فصل از غمهای توست

من غمت را دوست دارم ای گل زیبای من

کاش می شد زندگی را عشق را مهربانی را

هدیه میدادم به تو ای عشق بی همتای من

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود...
با تعجب به ماهی نگاه میكرد...
با خود میگفت: سقف قفسش كه شكسته پس چرا پرواز نمیكند!؟؟؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


همچو نی می نالم از سودای دل

آتشی در سینه دارم جای دل

من که با هر داغ پیدا ساختم

سوختم از داغ نا پیدای دل

همچو موجم یک نفس آرام نیست

بس که طوفان زا بود دریای دل

دل اگر از من گریزد وای من

غم اگر از دل گریزد وای دل

ما ز رسوایی بلند آوازه ایم

نامور شد هر که شد رسوای دل

گنج منعم خرمن سیم و زر است

گنج عاشق گوهر یکتای دل

در میان اشک نومیدی رهی

خندم از امید واری های دل

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

انده ام میان رفتن و ماندن میان خاطره ساختن و خاطره شدن
میان دلواپسی مادرم و اشکهای تو می بینی چه ساده قصه میشوم


تو فقط نشسته ای و برای شبهای من لالایی میخوانی


با چه زبانی بگویم که من بزرگ شده ام مادر...!


به فکر لباس عروسم باش !


اشکهایت را پاک کن


دنیا ارزش گریستن ندارد...!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یکی آمد که دنیایش شروعی تازه در من بود

پر از احساس موسیقی، شبیه لحن سوسن بود

ردیف آرزوهایش کمی تا قسمتی ابری

نگاه ساده اش اما،همیشه صاف و روشن بود

حریم پاک مریم را به کرکس ها نمی بخشید

برایش ناز سنجاقک، همیشه سهم لادن بود

به زخم گل نمی خندید،مهتابی تر از شب بود

همیشه بود، و می آمد ولی از جنس رفتن بود

شبی در شعر من گم شد،کسی که با غزل آمد

همان عزیزی که دنیایش شروعی تازه در من بود

شبی در عالم مستی نشستم گریه ها کردم

برای این دل خسته ی عشقم شبی تا صبح دعا کردم

دعا کردم که مهرش برود از دل من

ولی آهسته می گفتم ، خدایا اشتباه کردم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


سحر کرشمه چشمت به خواب می دیدم زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است
........................

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن ور بگویم دل بگردان روبگرداند زمن

........................

او بخونم تشنه و من بر لبش تا چون شوم کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

.........................

رواق منظر چشم من آشیانه ی توست کرم نما فرودآ که خانه خانه ی توست

..........................

بر آن چشم سیه صد آفرین باد که در عاشق کشی سحر آفرین است

..........................

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

درختی که بروید در باغ

نه درختی که برقصد دلشاد

آن درختم که بگرید با ابر

آن درختم که بناله در باد

آن درختم که زدیدار نسیم

برگ برگش کشد از دل فریاد

آن درختم که در این دشت سیاه

روز و شب مویه کند با مجنون

همه دم ناله زند با فرهاد

آن درختم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


بی تو هیچم هیچ همچون سال بی ایام خویش
بی تو پوچم پوچ همچون پوست بی بادام خویش
ای تو همچون غنچه عطر عصمتم را پاسدار
ای پناهم داده در خلوتگه آرام خویش
ای تو روشن تر ز هر مقیاس با دیدار تو
دیده ام صد کهکشان خورشید را در شام خویش
ای تو در من هر چه هستی ای تو در من هر چه شور
خون تاکستان هستی کرده ام در جام خویش
عطر نرگس های چشمم با نسیم هر نگاه
تا بهار سبز چشمت میبرد پیغام خویش
در تو خواهم خفت همچون قطره در دریای ژرف
در تو خواهم جست هم آغاز و هم فرجام خویش
در خزان عمرم و در سینه پروردم بهار
در شگفتم از شکفتن های بی هنگام خویش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در تنم جاری است صد ها چشمه ی نور سرخ وسبز
با تو دارم نشئه ی رنگینی از اوهام خویش
آشنای پیکرم دستی به جز دست تو نیست
گرچه نام دیگری را بسته ام بر نام خویش

چه كسی خواهد دید مردنم را بی تو

گاه میاندیشم خبر مرگ مرا با تو چه كسی میگوید

آنزمان كه خبر مرگ مرا میشنوی

روی خندان تو را كاشكی میدیدم

شانه بالا زدنت را بی قید

و تكان دادن دستت كه مهم نیست زیاد

و تكان دادن سر

راستی

چه كسی باور كرد

جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد

شعر و متن عاشقانه شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر زيبا شعر عشق

شعرهاي زيباي عاشقانه شعر دلتنگي شعر غم متن دلتنگي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ